دانلود کتاب هنر درمان از اروین یالوم ترجمه فارسی

دانلود کتاب هنر درمان از اروین یالوم ترجمه فارسی

کتاب هنر درمان

نویسنده :اروین یالوم

ترجمه اختصاصی

18,000 تومان

نویسنده: اروین یالوم

مترجم:رسول ابراهیمی

تعداد صفحات: 127

دانلود کتاب هنر درمان از اروین یالوم ترجمه فارسی

دانلود کتاب هنر درمان از اروین یالوم ترجمه فارسی

18,000 تومان

نویسنده: اروین یالوم

مترجم:رسول ابراهیمی

تعداد صفحات: 127

کتاب هنر درمان

نویسنده :اروین یالوم

ترجمه اختصاصی

توضیحات

قسمتی از متن کتاب:

زمانی که دانشجوی جوانی در رشته روان درمانی بودم، یکی از کتاب‌هایی که بیشترین کمک را به من کرد کتاب روان پریشان و رشد انسانی نوشته کارن هورنای بود. در این کتاب بر مفهوم بسیار ارزشمندی به نام گرایش طبیعی خودشناسی تاکید شده است. هورنای معتقد بود که اگر موانع برداشته شوند، فرد به تدریج به یک فرد بالغ، بالغ و کامل تبدیل می‌شود، همانطور که دانه به تدریج به درخت بلوط تبدیل می‌شود.

وقتی به این مفهوم نگاه می‌کنیم و سعی می‌کنیم از آن استفاده کنیم، تصویری شگفت‌انگیز و رهایی بخش پدیدار می‌شود. این تصویر برای همیشه دیدگاه من را نسبت به روان درمانی تغییر داد. این به من دید جدیدی نسبت به کارم داد. به عنوان یک روان درمانگر، وظیفه من شناسایی و رفع موانعی بود که راه بیمارانم را مسدود می‌کردند. من مجبور نبودم همه کارها را انجام دهم. بلکه فقط باید موانع را شناسایی و از بین ببرید. بقیه به طور خودکار در نتیجه خودشناسی درونی بیمار اتفاق می‌افتد.

یادم می‌آید که به زنی جوان که شریک زندگی خود را از دست داده بود مشاوره می‌دادم که خود را دلشکسته توصیف می‌کرد و نمی‌توانست دوباره عاشق شود. ان مورد چاش بزرگی برای من بود ولی تصمیم گرفتم روی شناسایی و حذف موانعی که مانع عشق او شده بودند تمرکز کنم. من به سرعت متوجه شدم که عشق برای او خطرناک است. برای او دوست داشتن کسی به معنای خیانت به شوهر مرحومش است. او میخواست به همان اندازه که او شوهرش را دوست دارد شخص دیگری او را دوست داشته باشد و نمیخواهد عشق بیشتری را بپذیرد. دوست داشتن یک نفر به عنوان خیانت به هویت آن شخص تلقی می‌شود زیرا آن‌ها معتقدند که از دست دادن و درد ناشی از آن اجتناب ناپذیر است. برای او عشق دوباره یک احساس غیرمسئولانه است. او خود را شیطان و خودشیفته می‌داند.

ما ماه‌ها وقت گذاشتیم تا این موانع را شناسایی و برطرف کنیم. ماه‌ها با هر کدام از این موانع بی‌دلیل دست به گریبان بودیم. اما پس از این اتفاق، فرآیندهای درونی بیمار به خودی خود آغاز شد: او با مردی آشنا شد، عاشق او شد و دوباره ازدواج کرد. من نباید به او بیاموزم که چگونه جستجو کند، چگونه عشق دریافت کند، چگونه قدردانی کند و چگونه دوست داشته باشد. زیرا این وظایف به طور خودکار انجام می‌شد و توسط نیروهای درونی خودشناسی بیمار تغذیه می‌شد.

چند کلمه در مورد کارن هورنای: نام او برای بسیاری از روانشناسان آشناست. از آنجایی که دوره شناخت دانشمندان برجسته حوزه ما به اندازه کافی کوتاه شده است، من گاهی اوقات تاریخ علمای قدیمی را به یاد می‌آورم، نه تنها برای ادای احترام، بلکه تأکید می‌کنم که تاریخ ما سرشار از دانشمندان توانا است. پایه عمیقی برای کار روانشناختی امروز ما گذاشت.

افزوده ویژه‌ای به نظریه روان پویایی به نام نئو فرویدیسم در آمریکا رایج شد. این گروه از روانپزشکان و نظریه پردازان به به اصطلاح درایو، که در ابتدا بر نظریه نیروها فروید متمرکز بود، پاسخ دادند، این ایده که فرد توسعه یافته تا حد زیادی توسط نیروهای داخلی تعیین و بیان می‌شود.

در عوض، نئوفرویدیان تأکید کردند که ما باید نه تنها نیروهای درونی، بلکه تأثیر گستردهتر محیط اجتماعی را در تحلیل رفتار و شکلدهی به ساختار شخصیت در نظر بگیریم. نظریه پردازان مشهور این جنبش، مانند هری استک سالیوان، اریش فروم و کارن هورنی، چنان در زبان و فرهنگ روان درمانی ما غرق شده‌اند که همه ما در واقع بدون اینکه متوجه باشیم، در واقع نو فرویدی هستیم. در این مقاله به مونساجر جوردن معروف در نمایشنامه گانتیوم بورژوا اشاره شده است که پس از آموختن تعریف نثر با حیرت اظهار داشت: چه فکر میکنی، من در تمام عمرم بدون اینکه بدانم نثر میگویم!

 

کتاب هنر درمان از اروین یالوم

امروزه دانشجویان روانپزشکی برای تشخیص بیماری‌ها باید تحت فشار شدید باشند. مدیران مراقبتهای بهداشتی معمولاً از رواندرمانگران انتظار دارند که به سرعت یک تشخیص دقیق را انجام دهند و سپس بر اساس آن تشخیص، یک رویکرد درمانی مختصر و هدفمند را انتخاب کنند که متناسب با آن تشخیص باشد. این به نظر منطقی است و به نظر می‌رسد کار می‌کند. اما واقعیت چیز دیگری است. این کار در واقع تلاشی ناموفق در هیاهوی علمی برای تلفیق دقت و علم در حوزه روان درمانی است، در حالی که در بسیاری از موارد این ترکیب نه تنها غیرممکن، بلکه نامطلوب است.

بدون شک تشخیص اختلالات حاد با منشاء بیولوژیکی مانند اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی، اختلالات خلقی اساسی، تشنج لوب بازال، مسمومیت دارویی، سموم، بیماری‌های اندام مغزی ناشی از علل مخرب یا عوامل عفونی بسیار مهم است. اما برای بیماران معمولی، تشخیص در روان درمانی روزمره اغلب مضر است. اما چرا؟ یکی از دلایل اصلی این امر این است که روان درمانی فرآیندی تدریجی و تأملی است که در آن درمانگر سعی می‌کند بیمار را به طور کامل بشناسد. شناخت محدودیت‌هایی ایجاد می‌کند. این امر توانایی برقراری ارتباط با بیمار را کاهش می‌دهد. هنگامی که تشخیص داده می‌شود، ما تمایل داریم جزئیات بیمار را که با تشخیص در تضاد است نادیده بگیریم و به جزئیاتی که تشخیص اصلی را تایید می‌کند بیشتر توجه کنیم. علاوه بر این، تشخیص می‌تواند یک پیش بینی کننده مطمئن باشد. برقراری ارتباط با بیمار به عنوان «مرز» یا «وسواس» می‌تواند ویژگی‌های مرتبط با این تشخیص را برانگیزد و حفظ کند.

بعلاوه، کدام روانپزشک متوجه نشده است که پذیرش تشخیص اختلالات روانی بعد از اولین ویزیت چقدر آسانتر است، در حالی که اطلاعات بیشتری در مورد شخص نسبت به آن‌ها دارد؟ آیا این نوع علم عجیب نیست؟ من به طور مشترک از دانشجویان روانپزشکی خود میپرسم: «اگر آن‌ها در حال درمان فردی بودند، از چه تشخیصهای روان درمانی میتوانستند برای توصیف درست فردی به پیچیدگی خودشان استفاده کنند؟»

نمونه کیفیت متن کتاب:

هنر درمان

هنر درمان

درمانگر و بیمار به عنوان «همسفر»

آندره مالرو، رمان‌نویس برجسته فرانسوی، داستان یک کشیش روستایی را تعریف کرد که به مدت چند دهه کار اعتراف گیری را انجام می‌داد و تجربیاتش از طبیعت انسانی را به این صورت خلاصه کرد: «در ابتدا، مردم بسیار بیشتر از آنچه که فکر می‌کنیم، ناراحت‌تر هستند… و هیچ چیزی به نام شخص بزرگ و کامل وجود ندارد.» همگی، از جمله متخصصان و بیماران، محکوم به تجربه نه تنها زندگی، بلکه همچنین بدی‌ها و سختی‌های آن هستند: افسردگی، پیری، بیماری، تنهایی، از دست دادن، بی‌معنی‌بودن، انتخاب‌های دردناک و مرگ.

هیچ کس نسبت به تعبیرات سختگیرانه‌تر و تاریک‌تر از فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور نیز نگفته است: «در جوانی، زمانی که به زندگی آینده نگاه می‌کنیم، مثل کودکانی در یک تئاتر نشسته‌ایم قبل از اینکه پرده بر افتد، با معنویت و اشتیاق منتظر آغاز نمایش هستیم. این برای ما نعمتی است که نمی‌دانیم چه اتفاقاتی در انتظار ماست. اگر می‌توانستیم پیش‌بینی کنیم، انوقت شبیه کودکان به نظر می‌آیند که محکوم به زندگی هستند، محکوم به زندگی و هنوز به کتاب نظریه های یادگیری این حکم بی‌آگاهند.» یا دوباره: «ما مثل گوسفندها در مزرعه هستیم، در حال بازی و لذت بردن در حال نگاه کردن به قصابی که یکی یکی از میان ما برای شکار انتخاب می‌کند. به همین دلیل در روزهای خوب، ما از شر بدبختی‌هایی که سرنوشت ممکن است در آینده برای ما داشته باشد – بیماری، فقر، ناتوانی، از دست دادن دید یا عقل – ناخبر هستیم.»

این دیدگاه غم‌انگیز اما واقع بینانه از زندگی مدت هاست که بر من و کسانی که از من کمک می‌خواهند تأثیر گذاشته است. اگرچه اصطلاحات زیادی برای رابطه درمانی وجود دارد به عنوان مثال، بیمار/درمانگر، مشاور/مشتری، تحلیلگر/آزمودنی، مشتری/مشاور، و غیره، هیچ یک از این اصطلاحات به طور دقیق واقعیت روابط من با مراجع را منعکس نمی‌کند. به جای استفاده از اصطلاحات رسمی، ترجیح میدهم بیمار و خودم را به عنوان شریک سفر ببینم، که مرزهای بین «آن‌ها» بیماران و «ما» درمانگران را محو میکند. با گذشت زمان، از طریق تجربیات شخصی و حرفه‌ای خود، به این باور رسیدم که این ایده افسانه‌ای است و حقیقت این است که همه ما در آن مسیر هستیم و هیچ درمانگر یا فردی از تراژدی‌های زندگی مصون نیست.

یکی از داستان‌های مورد علاقه من در مورد شفا یافتن، که در رمان «مگیستر لودی» هرمان هسه وجود دارد، مربوط به داستان جوزف و دیون است، دو شفاگر مشهور که در زمان کتاب مقدس زندگی می‌کردند. هر دو از طریق روش‌های مختلفی به شفا می‌پرداختند. جوزف، شفاگر جوان، از طریق گوش دادن با آرامش و الهام به شفا می‌رساند. زائران به جوزف اعتماد کرده و رنج و اضطرابی که به او آن‌ها را می‌شنید، مانند آبی که روی شن‌های بیابان می‌پاشد، محو می‌شد و توبه‌گزاران در حضور او خالی و آرام می‌شدند. از سوی دیگر، دیون، شفاگر سالخورده‌تر، با آنانی که به کمک او می‌آمدند، به طور فعال به مسائل آن‌ها وارد می‌شد. او گناهان پنهان آن‌ها را شناسایی می‌کرد. او به عنوان داور بزرگی عمل می‌کرد، تنبیه‌گر بود، سرزنش‌کننده و اصلاح‌کننده و از طریق مداخله فعال به شفا می‌رساند. او به توبه‌گزاران مانند کودکان تعامل می‌کرد، نصایح می‌داد، تنبیه می‌کرد، سفره‌های زیارت و ازدواج را اجرا می‌کرد و دشمنان را به تصحیح اشتباهات خود ترغیب می‌کرد.

این دو درمانگر هرگز ملاقات نکرده بودند و سال‌ها به عنوان رقیبی در دنیای درمان کار کرده بودند. اما پس از آن، جوزف دچار یک بحران روانی شد. در تاریکی عمیق فرو رفت و ناامیدی و افکار خودکشی گریبانش را گرفت. او با کمک روش‌های درمانی خود قادر به درمان خود نبود. بنابراین تصمیم گرفت به جنوب برود و از دیون کمک بگیرد.

جوزف شفا دهنده و کسانی که همراهان او در این سفر هستند، شبی در مهمان خانه وسط راه به استراحت نشست و با پیرمردی که در سفر بود به گفت و گو افتاد. هنگامی که جوزف هدف و مقصد خود را در طول سفر توضیح داد، مسافر به او پیشنهاد سفر داد و برای کمک به جستجوی دیون، بعداً در طول سفر طولانی، مسافر پیر هویت خود را به جوزف گفت.

دیون درمانده و بیمار او را به خانه‌اش دعوت کرد، جایی که سال‌ها با هم زندگی کردند. دیون ابتدا از جوزف می‌خواهد که به عنوان خدمتکار به او کمک کند. او بعداً او را به عنوان یک دانش آموز پذیرفت و در نهایت او را به یک دستیار تمام عیار در مسیر شفا و درمان تبدیل کرد. چند سال بعد، دیون بیمار شد و در آخرین روزهای زندگی جوزف جوان را برای شنیدن اعترافاتش نزد خود خواند. او از اولین بیماری جوزف و سفر او برای کمک گرفتن از دیون می‌گوید. او خاطرنشان کرد که جوزف این را یک معجزه می‌دانست که خود دیون همراه و راهنمای او بود.

[html_block id="258"]
Shopping cart

Sign in

No account yet?

Start typing to see products you are looking for.